خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار

ساخت وبلاگ

در خرابه های حوالی روستا روی زمین افتاده بودم سگها از دور پارس میکردند و می خواستند نزدیک شوند بدنبال سنگ می‌گشتم نه سنگی بود و نه می‌توانستم تکان بخورم

خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار...
ما را در سایت خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 129 تاريخ : شنبه 10 ارديبهشت 1401 ساعت: 18:48

دیشب خواب دیدم مهمانی رفته ام خانه زن سابقم . خانه ی خرابه ای بود . تکه های دیوار کنده شده بود . غذا روی اجاق بود . مانند براده های آهن دور آهنربا ... براده ها داشتند از مرکز جدا میشدند صدایی همانند صدای دیو بلند شد . ظرف غذا ترکید . محتویات ظرف به اطراف پخش شدند و سگی بزرگ از ظرف غذا بیرون پرید . سگی مریض و ساکن مرکزی ( شاید استان مرکزی) . داشت حرف میزد اسمش را هم گفت . طولانی و عجیب . شاید خارجی . یادم نماند . سگ مو نداشت و تقریبا چاق و بزرگ بود و زشت خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار...
ما را در سایت خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 125 تاريخ : شنبه 10 ارديبهشت 1401 ساعت: 18:48

دیشب خواب پسر عموهای بقالی سر کوچه(۳۵ سال پیش) را دیدم حسین و ابوالفضل . راستش دیشب یادم افتاد در دوران بچگی از بزرگه کتک خوردم درست یادم نیست . یکیشون اومد تو خوابم داشت می‌گفت زندگینامه اش در کتابی چاپ شده است و گفت برایم کتاب را تهیه می‌کند و چیزهای دیگری هم گفت که یادم نیست . صبح که از خواب پا شدم گفتم خدا اگه شهید شده بخشیدمش حال خاصی داشتم یه جورایی شرمنده شدم براش فاتحه هم خوندم

خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار...
ما را در سایت خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 118 تاريخ : شنبه 10 ارديبهشت 1401 ساعت: 18:48