در خرابه های حوالی روستا روی زمین افتاده بودم سگها از دور پارس میکردند و می خواستند نزدیک شوند بدنبال سنگ میگشتم نه سنگی بود و نه میتوانستم تکان بخورم
خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار...برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 129 تاريخ : شنبه 10 ارديبهشت 1401 ساعت: 18:48
برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 125 تاريخ : شنبه 10 ارديبهشت 1401 ساعت: 18:48
دیشب خواب پسر عموهای بقالی سر کوچه(۳۵ سال پیش) را دیدم حسین و ابوالفضل . راستش دیشب یادم افتاد در دوران بچگی از بزرگه کتک خوردم درست یادم نیست . یکیشون اومد تو خوابم داشت میگفت زندگینامه اش در کتابی چاپ شده است و گفت برایم کتاب را تهیه میکند و چیزهای دیگری هم گفت که یادم نیست . صبح که از خواب پا شدم گفتم خدا اگه شهید شده بخشیدمش حال خاصی داشتم یه جورایی شرمنده شدم براش فاتحه هم خوندم
خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار...برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 118 تاريخ : شنبه 10 ارديبهشت 1401 ساعت: 18:48